Saturday, January 9, 2010

خانواده خوشبخت


سلام، این تصویر منه... مادرم میگه که من خیلی خوش تیپ هستم. در ضمن زخم معده هم دارم.



مادرم. دوست پسرای زیادی داره که یکیشون شاغله. مادرم میگه که من با یه کم خوش شانسی یه روزی می تونم سوپور بشم.



برادرم هنک. اون الان توی زندانه. وقتی آزاد بشه، اجازه نزدیک شدن به حیوانات و وسایل آشپزخونه رو نداره.



مادربزرگم با ما توی تریلر زندگی می‏کنه. او همیشه بوی بدی می‏ده و دوست داره که مشر#وب بنوشه. مادربزرگم بداخلاقه و ترسناک.



پدرم. اون الان دور از ما و در ندامتگاه ایالتی زندگی می‏کنه. وقتی که 55 سالش بشه قول داده بریم ماهیگیری.



خواهر کوچیکترم جیل. همه دندوناش ریخته. او داشته همزن برقی رو وقتی که مادرم کیک می‏پخته لیس میزده، که ناگهان پسر دایی جیم اونو روشن می‏کنه و ...



ما واقعا به برادر بزرگمون افتخار می‏کنیم. 27 سالشه و می‏خواد دکتر بشه! او الان می‏تونه اسمش رو بنویسه.



خواهر بزرگم الن. اون 15 تا بچه داره که هیچکدومشون شبیه هم نیستن. دچار بیماریه که همش بدنش می‏خواره.



جترو پسرخاله بزرگمه. اون یکبار به مدت 53 روز حمام نرفت.



این باک پسرخاله کوچیکمه. اون تا حدی باهوشه. بعضی وقتا می‏خواد که دندونپزشک بشه. او همش داره رو دندونای ما کار می‏کنه.



این دوست پسر خواهرمه. اسمش لاریه. او ماشینهای چمنزنی شهر رو تعمیر می‏کنه. خواهرم میگه که اون پشتش خیلی مو داره!



مایکل. اون می‏تونست بهترین دوست من باشه اما بوسیله یه اتوبوس کشته شد. من هنوز زیرپوش اونو می‏پوشم.



جک رکوردار پرش با موتور. اون یه بار از روی 7 تا تریلر پرید. جک خیلی تصادف کرده و صدمه دیده و حالا واقعا یواش می‏ره.



عموم مارک هنوزم مشکل داره. نمی‏دونه که توی زندگی چی می‏خواد. اون قهرمان جنگ ویتنام بوده و الان توی یک فروشگاه عطر فروشی کار می‏کنه.



برادرم فیل. سالها پیش توی شکار، گوش راستش صدمه دیده. به سختی چیزی رو میشنوه و همیشه خیلی بدبو مثل پنیر گندیده‏اس.



برادر دوقلوی من برت. اون 4 دقیقه از من بزرگتره. من ازش متنفرم.



مادر مادربزرگم. خیلی بامزه اس. هنوز تنباکو می‏جوه و دوچرخه سوار میشه. اون با مردای جوونتر که دندون داشته باشن قرار میزاره.



یکی از دوست پسرای مامانم. یه مشکل معده‏ای داره که همش صدا از خودش در می‏کنه! من فکر می‏کنم که اون باعث مرگ سگمون بود.



خواهرم مولی. یه مدتی نامه رسون بوده. خیلی دوست داره از کاسه توالت آب بخوره. سیگار هم می‏کشه.



دایی ادی، تابستون رفت یه شهر دیگه. یه تکه از مجسمه آزادی افتاد و خورد توی سرش. اون از نظر I.Q در حد مرغه!



ما ویلی رو یه شب زیر تریلرمون پیدا کردیم. مادرم داره بهش طرز استفاده از دستمال توالت رو یاد میده.



برادرم بومر. می‏خواد یه روزی پلیس بشه. اون الان در بین ایالات گشت زنی می‏کنه و به آدمای بد، گیر می‏ده.



والت با مادربزرگم قرار گذاشته. اون توی یه زمین 7 هکتاری کدو تنبل پرورش میده. اون دوست داره تو مزرغه دنبال مادربزرگم بکنه.



اسمیت پسرداییم. اسمیت در یک کارخونه ساخت قلاده سگ کار می‏کنه. روزی 10 ساعت و 6 روز در هفته کار می‏کنه. هر قلاده الکتریکی قبل از اینکه به بازار عرضه بشه روی اسمیت تست میشه.



عمو مت، تازه از زندان آزاد شده. همیشه دوست داشت که یه راهب توی کلیسای محلی باشه.



این پل، دوست پسر خواهرمه. پادوی شهرداره. او از بچه‏ها و آدمای پیر متنفره. همسایمون خانوم دات از اون بخاطر اینکه روی بچه‏اش تف انداخته بوده، شکایت کرد.



برادرم جیمبو و همسرش. من فکر می‏کنم که خیلی خوشگله (همسرش البته) . اونا اجازه بچه‏دار شدن رو ندارن