سلام، این تصویر منه... مادرم میگه که من خیلی خوش تیپ هستم. در ضمن زخم معده هم دارم.
مادرم. دوست پسرای زیادی داره که یکیشون شاغله. مادرم میگه که من با یه کم خوش شانسی یه روزی می تونم سوپور بشم.
برادرم هنک. اون الان توی زندانه. وقتی آزاد بشه، اجازه نزدیک شدن به حیوانات و وسایل آشپزخونه رو نداره.
مادربزرگم با ما توی تریلر زندگی میکنه. او همیشه بوی بدی میده و دوست داره که مشر#وب بنوشه. مادربزرگم بداخلاقه و ترسناک.
پدرم. اون الان دور از ما و در ندامتگاه ایالتی زندگی میکنه. وقتی که 55 سالش بشه قول داده بریم ماهیگیری.
خواهر کوچیکترم جیل. همه دندوناش ریخته. او داشته همزن برقی رو وقتی که مادرم کیک میپخته لیس میزده، که ناگهان پسر دایی جیم اونو روشن میکنه و ...
ما واقعا به برادر بزرگمون افتخار میکنیم. 27 سالشه و میخواد دکتر بشه! او الان میتونه اسمش رو بنویسه.
خواهر بزرگم الن. اون 15 تا بچه داره که هیچکدومشون شبیه هم نیستن. دچار بیماریه که همش بدنش میخواره.
جترو پسرخاله بزرگمه. اون یکبار به مدت 53 روز حمام نرفت.
این باک پسرخاله کوچیکمه. اون تا حدی باهوشه. بعضی وقتا میخواد که دندونپزشک بشه. او همش داره رو دندونای ما کار میکنه.
این دوست پسر خواهرمه. اسمش لاریه. او ماشینهای چمنزنی شهر رو تعمیر میکنه. خواهرم میگه که اون پشتش خیلی مو داره!
مایکل. اون میتونست بهترین دوست من باشه اما بوسیله یه اتوبوس کشته شد. من هنوز زیرپوش اونو میپوشم.
جک رکوردار پرش با موتور. اون یه بار از روی 7 تا تریلر پرید. جک خیلی تصادف کرده و صدمه دیده و حالا واقعا یواش میره.
عموم مارک هنوزم مشکل داره. نمیدونه که توی زندگی چی میخواد. اون قهرمان جنگ ویتنام بوده و الان توی یک فروشگاه عطر فروشی کار میکنه.
برادرم فیل. سالها پیش توی شکار، گوش راستش صدمه دیده. به سختی چیزی رو میشنوه و همیشه خیلی بدبو مثل پنیر گندیدهاس.
برادر دوقلوی من برت. اون 4 دقیقه از من بزرگتره. من ازش متنفرم.
مادر مادربزرگم. خیلی بامزه اس. هنوز تنباکو میجوه و دوچرخه سوار میشه. اون با مردای جوونتر که دندون داشته باشن قرار میزاره.
یکی از دوست پسرای مامانم. یه مشکل معدهای داره که همش صدا از خودش در میکنه! من فکر میکنم که اون باعث مرگ سگمون بود.
خواهرم مولی. یه مدتی نامه رسون بوده. خیلی دوست داره از کاسه توالت آب بخوره. سیگار هم میکشه.
دایی ادی، تابستون رفت یه شهر دیگه. یه تکه از مجسمه آزادی افتاد و خورد توی سرش. اون از نظر I.Q در حد مرغه!
ما ویلی رو یه شب زیر تریلرمون پیدا کردیم. مادرم داره بهش طرز استفاده از دستمال توالت رو یاد میده.
برادرم بومر. میخواد یه روزی پلیس بشه. اون الان در بین ایالات گشت زنی میکنه و به آدمای بد، گیر میده.
والت با مادربزرگم قرار گذاشته. اون توی یه زمین 7 هکتاری کدو تنبل پرورش میده. اون دوست داره تو مزرغه دنبال مادربزرگم بکنه.
اسمیت پسرداییم. اسمیت در یک کارخونه ساخت قلاده سگ کار میکنه. روزی 10 ساعت و 6 روز در هفته کار میکنه. هر قلاده الکتریکی قبل از اینکه به بازار عرضه بشه روی اسمیت تست میشه.
عمو مت، تازه از زندان آزاد شده. همیشه دوست داشت که یه راهب توی کلیسای محلی باشه.
این پل، دوست پسر خواهرمه. پادوی شهرداره. او از بچهها و آدمای پیر متنفره. همسایمون خانوم دات از اون بخاطر اینکه روی بچهاش تف انداخته بوده، شکایت کرد.
برادرم جیمبو و همسرش. من فکر میکنم که خیلی خوشگله (همسرش البته) . اونا اجازه بچهدار شدن رو ندارن