در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود:
۱) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله میرین پیشش و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
بلافاصله میرین پیشش و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
به این میگن بازاریابی مستقیم
۲) شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره، به شما اشاره می کنه و می گه:
«اون پسر ثروتمندیه، باهاش ازدواج کن»،
بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره، به شما اشاره می کنه و می گه:
«اون پسر ثروتمندیه، باهاش ازدواج کن»،
به این می گن تبلیغات
۳) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
به این میگن بازاریابی تلفنی
۴) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین:
«در هر حال، من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می کنی؟»،
بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین:
«در هر حال، من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می کنی؟»،
به این میگن روابط عمومی
۵) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید که داره به سمت شما میاد و میگه:
«شما پسر ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟»،
«شما پسر ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟»،
به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری
۶) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله میرین پیشش و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه،
بلافاصله میرین پیشش و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه،
به این میگن پس زدگی توسط مشتری
۷) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله میرین پیشش و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»
و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه،
بلافاصله میرین پیشش و می گین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»
و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه،
به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا
8) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
ولی قبل از این که حرفی بزنین، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»
به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»
9)شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوشتون میاد،
ولی قبل از این که بگین:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»، همسرتون پیداش میشه،
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»، همسرتون پیداش میشه،
به این میگن منع ورود به بازار
10) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
سعی می کنید به ش کم محلی کنید تا از شما خوش اش بیاد، اون هم فمینیست از آب در می آد و برایِ در اومدنِ چشِ شما دستِ دوست تون رو می گیره و با هم می رن سان فرانسیسکو.
به این می گن اشتباهِ استراتژیک در بازاریابی ۱1) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیب رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و مؤدبانه یه یه شاخه گلِ سرخ به ش می دید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
اما اون گل رو توی سرتون می زنه، چون شدیداً استقلالیه.
جلو می رید و مؤدبانه یه یه شاخه گلِ سرخ به ش می دید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»،
اما اون گل رو توی سرتون می زنه، چون شدیداً استقلالیه.
به این می گن اشتباهِ تاکتیکی در بازاریابی
۱2) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
امّا اون پیشنهادِ شما رو قبول نمی کنه، چون که زندگیِ خوبی در کنارِ دوستِ دخترِ عزیزش داره!
به این می گن حق همیشه با مشتری است جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
امّا اون پیشنهادِ شما رو قبول نمی کنه، چون که زندگیِ خوبی در کنارِ دوستِ دخترِ عزیزش داره!
۱3) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
در همین لحظه ناگهان موبایلتون زنگ می زنه و شما تهدید به مرگ می شید شما هم دمتون رو میذارید روی کولتون و میرید
به این میگن ناتوانی در ورود به بازار جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
در همین لحظه ناگهان موبایلتون زنگ می زنه و شما تهدید به مرگ می شید شما هم دمتون رو میذارید روی کولتون و میرید
۱4) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛
همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه
به این میگن تاثیرسوء سابقه در بازار جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛
همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه
۱5) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف ولو می شید
به این میگن ضایع شدگی مفرط یا فقدان ثبات در بازار جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف ولو می شید
۱6) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می خواهید بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید.
به این میگن چشمچرانی، نه ببخشید تحلیل لحظه به لحظه بازار جلو می رید و می خواهید بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید.
17) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه، شما که بادیدن چهره ۶۰ ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافید
به این میگن بدبیاری یا خطای بازارجلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه، شما که بادیدن چهره ۶۰ ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافید
18) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
به جایِ این که جلو برید و بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
به مادرتون می گید که با مادرش تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بذاره.
به جایِ این که جلو برید و بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
به مادرتون می گید که با مادرش تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بذاره.
به این می گن بازاریابی سنتی
19) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
پجلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اون هم با دوست اش صحبت می کنه و در موردِ شما توضیح می ده و شما با هردوی اونا ازدواج می کنید.
پجلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اون هم با دوست اش صحبت می کنه و در موردِ شما توضیح می ده و شما با هردوی اونا ازدواج می کنید.
به این می گن بازاریابی دهان به دهان!
20) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، و می خوام کاری کنم که شما در مدتِ کوتاهی به آرزوهاتون برسید. سیستمِ کار به این شکله که شما با من ازدواج می کنید، بعد دوستان و آشنایانِ خودتون رو هم تشویق به این کار می کنید. به ازای هر سه نفر چپ، سه نفر راست که با من ازدواج کنن، شما می تونید … سهم بیشتری از ثروت من ببرین»
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، و می خوام کاری کنم که شما در مدتِ کوتاهی به آرزوهاتون برسید. سیستمِ کار به این شکله که شما با من ازدواج می کنید، بعد دوستان و آشنایانِ خودتون رو هم تشویق به این کار می کنید. به ازای هر سه نفر چپ، سه نفر راست که با من ازدواج کنن، شما می تونید … سهم بیشتری از ثروت من ببرین»
به این می گن بازاریابی شبکه ای
۲1) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن با توجه به جریانات اخیر ما می تونیم n تا بچه داشته باشیم»؛
اونهم که شدیدا عاشق بچه است موافقت می کنه و با هم یک مهد کودک راه می اندازید.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن با توجه به جریانات اخیر ما می تونیم n تا بچه داشته باشیم»؛
اونهم که شدیدا عاشق بچه است موافقت می کنه و با هم یک مهد کودک راه می اندازید.
به این میگن توجه به علاقمندی های بازار
۲2) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اون هم می پرسه: «اگر با تو ازدواج کنم چند تا بچه می خواهی؟»
شما می گید:
«هرچی بیشتر بهتر! تازگی آزاد اعلام شده و تا ۵۰ میلیون جا داریم!!!»
اما طرف چشمهاش سیاهی می ره و روی زمین ولو میشه.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اون هم می پرسه: «اگر با تو ازدواج کنم چند تا بچه می خواهی؟»
شما می گید:
«هرچی بیشتر بهتر! تازگی آزاد اعلام شده و تا ۵۰ میلیون جا داریم!!!»
اما طرف چشمهاش سیاهی می ره و روی زمین ولو میشه.
به این میگن نقص در مدیریت رشد بازار
۲3) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم موافقت می کنه به شرط اینکه ازش بچه نخواهید. شما که عاشق بچه هستید آنهم بیشتر از دوتا بهتون بر می خوره و به توافق نمی رسید.
به این میگن فقدان تفاهم در عرضه و تقاضا
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم موافقت می کنه به شرط اینکه ازش بچه نخواهید. شما که عاشق بچه هستید آنهم بیشتر از دوتا بهتون بر می خوره و به توافق نمی رسید.
به این میگن فقدان تفاهم در عرضه و تقاضا
۲4) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم موافقت می کنه اما از شما بیش از دوبچه می خواهد. شما قادر به انجام این کار نبوده و مخالفت می کنید.
جلو می رید و می گید
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم موافقت می کنه اما از شما بیش از دوبچه می خواهد. شما قادر به انجام این کار نبوده و مخالفت می کنید.
به این میگن محدودیت تولید
۲5) شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم موافقت می کنه اما به شما تذکر می ده که بیش از دو بچه دارد. شما هم جا خورده و پا پس می کشید.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛
اونهم موافقت می کنه اما به شما تذکر می ده که بیش از دو بچه دارد. شما هم جا خورده و پا پس می کشید.
به این میگن استهلاک در مواد اولیه!
۲6)شما در یک مهمانی، دو دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازشون خوش تون میآد.
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کنید بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛
اون هم نگاهی به چشمهای شما میکنه و میگه اینجا که جز من دختر دیگه ای نیست! بعداش هم هیچی نشده سر من هوو می خوای بیاری!
جلو می رید و می گید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کنید بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛
اون هم نگاهی به چشمهای شما میکنه و میگه اینجا که جز من دختر دیگه ای نیست! بعداش هم هیچی نشده سر من هوو می خوای بیاری!
به این میگن نقص کالا در بازار
27) شما در یک مهمانی، دخترِهای بسیار زیبایِ فراوانی رو می بینید و ازشون خوش تون میآد.
سرگردان می شید که جلو کدوم برید و بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛
سرگردان می شید که جلو کدوم برید و بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛
به این میگن فقدان استراتژی در بازار